واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۰۴: کاروان راه گمنامی نمیخواهد جرس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کاروان راه گمنامی نمیخواهد جرس دل تپیدن هرکجا باشد، نمی باید جرس ذوق خاموشی، دل از کف دادگان دانند چیست از زبان زآن ور نمی افتد که دل دارد جرس در طریق عشق از بیتابی ظاهر چه سود؟ از درون بر سینه خود سنگ میکوبد جرس مانده یی از راه و، باکت نیست از آوارگی در رهست و، روز وشب بر خویش میلرزد جرس تن چو از نشو و نما افتد، شود بی ذوق دل ناقه از رفتن چو ماند، بینوا گردد جرس واعظ از دل تا نخیزد گفت و گو بی حاصل است رهنما زآن شد، که دائم از درون نالد جرس واعظ قزوینی