واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۰۳: بس است خواب، دگر چشم من ز جا برخیز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بس است خواب، دگر چشم من ز جا برخیز ز دست عمر شدت، عمر من بپا برخیز گشاده درگه فیض حکیم خسته دلان توهم بجوی پی درد خود دوا، برخیز ترا که بهر سفر، توشه پختن است ضرور نگشته تا که خموش آتش بقاء برخیز رهت بخانه تاریک مرگ خواهد بود بده چراغ دل خویش را ضیا، برخیز ز دوست کرده ترا خواب ناز بیگانه مگر شوی نفسی با وی آشنا، برخیز مگر کند قدمی رنجه یاد دوست دلا بآه خانه خود را بده صفا برخیز ز دست رفته و از پا فتاده ایم کنون مقام کردن یاری است، ای دعا برخیز بچار موجه عصیان فتاده یی واعظ مباش کم ز خس، اکنون بدست و پا برخیز واعظ قزوینی