واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۳۰۰: بسکه کاهیدم ز غم، با خرده جان تن نماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بسکه کاهیدم ز غم، با خرده جان تن نماند جز گریبانی و دامانی، چو گل از من نماند چون خرامیدی بگلشن،سرو بر جا ماند خشک تا تو رفتی، رنگ در روی گل و گلشن نماند از وجودم گر اثر نگذاشت درد عشق دوست بالم از شادی، که در عالم مرا دشمن نماند نی همین از آهم آتش در دل خارا فتاد بسکه بر من سوخت، آتش در دل آهن نماند چشم بگشا ای خور تابان بحالم یک نظر زآنکه از دود دل من، چشم در روزن نماند مد کلک من نیامد سینه چاکی را بکار یادگار بخیه یی زین رشته و سوزن نماند تا نیفتد در میان وارثان، واعظ نزاع رفتم و مالی به غیر از حرف چند از من نماند واعظ قزوینی