واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۲۹۵: پیری آمد بر تنم هر موی خنجر میکشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیری آمد بر تنم هر موی خنجر میکشد بر سر از موی سفیدم مرگ لشکر میکشد گویی از بس ناتوانی سبزه میروید ز سنگ دود آه حسرتی تا از دلم سر میکشد شایدش چشم بد دوران گذارد در کنار آنچه درویش از نگه های توانگر میکشد بسکه صوفی در تلاش پایه منصوری است گر فتد داری به دستش، خویش را بر میکشد گر به گردون رفته یی، آخر بود جای تو خاک طفل هر جا هست، خود را سوی مادر میکشد از ضعیفان کن طلب واعظ نظام کار خویش رشته با آن ناتوانی بار گوهر میکشد واعظ قزوینی