واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۲۶۷: بدرویشان فسون جاه و دولت در نمیگیرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بدرویشان فسون جاه و دولت در نمیگیرد کلاه پادشاهی گر دهندم، سر نمیگیرد به ملک و مال، نتواند کسی از مرگ جان بردن اجل تا میرسد، جان می ستاند، زر نمیگیرد کسی کز بار منت پشت غیرت خم نمیسازد گر اندازند در پایش جهان را، برنمیگیرد کدورت نیست هرگز از جهان روشن نهادان را چو اخگر، شعله هرگز گرد خاکستر نمیگیرد بود بر نیک و بد لازم رعایت راستگویان را توانگر بی سبب آیینه را در زر نمیگیرد تف خورشید دولت میگدازد استخوانم را همای فقرم ار چون سایه زیر پر نمیگیرد نیاید راست هرگز الفت درویش با منعم که باهم اختلاط آب و روغن در نمیگیرد گر از ننگ گرفتن کس شود واقف، دگر هرگز به گاه رزم، از دست عدو خنجر نمیگیرد به اخلاق نکو، تسخیر دلها میتوان کردن که تا لشکر نگیرد پادشه، کشور نمیگیرد بوقت سوختن، از هیزم تر میشود روشن که غیری در میان تا هست، صحبت در نمیگیرد مزن در کار دنیا طعنه بیجوهری بروی که از آزادگی واعظ بخود جوهر نمیگیرد واعظ قزوینی