واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۷: زهر مرگ دوستان در مغزم از بس کار کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زهر مرگ دوستان در مغزم از بس کار کرد در تنم هر استخوانی، کار نیش مار کرد بس که شد از هر طرف آوازه مرگی بلند قیل و قال آن، ز خواب غفلتم بیدار کرد سهل شد راه عدم از دیدن مرگ کسان کثرت این کاروان، ره را به ما هموار کرد در نظر دارالشفائی شد مرا روی زمین آسمان در خاک از بس نرگس بیمار کرد از پس قطع رگ جانم قطار رهروان جاده راه عدم را، تیغ جوهر دار کرد از پی هم دوستان رفتند از من همچو موج روزگار آخر باین سوهان مرا هموار کرد من که میمردم برای یکدم آب زندگی رفتن یاران مرا از عمر خود بیزار کرد لخت لخت آمد جگر از دیده من زین فراق طرفه زهری روزگار آخر مرا در کار کرد جز رضا دادن بحکم دوست واعظ چاره نیست زین شکایت گونه ها میباید استغفار کرد واعظ قزوینی