واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۲۴۰: دل منعم، ملول از گفتگوی زر نمیگردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل منعم، ملول از گفتگوی زر نمیگردد که گوش ماهی از فریاد دریا کر نمیگردد ز شغل خویش گو نالند کم، این اهل منصبها که هرکس پای درد سر ندارد، سر نمیگردد بسر عشق جهان پیما نگردد سنگین پا که هرگز بهر کشتی بادبان لنگر نمیگردد نه هر معنی به اندک لطف باید بر زبان آید بود هرچند گل رنگین، گل خنجر نمیگردد ز مفلس معتبر نبود سخن، هرچند حق باشد که نقش سکه رائج هیچ جا بی زر نمیگردد نگردد عشق تا کامل،نسازد با گریبان سر که خاکستر نگیرد شعله تا اخگر نمیگردد چه غم گر خصم کج رو از حسد پوشد هنرهایم ز صیقل گوهر فولاد بی جوهر نمیگردد پریشان خاطران را، در جبین نورد گر باشد پریشان تا نگردد شمع، روشن تر نمیگردد غرض آمیز نبود گفتگو، اخلاص کیشان را گل آلود آب صاف از جدول مرمر نمیگردد ز ذکر آتش آن چهره دارم سینه گرمی که میریزد دو چشمم سیل و دامن تر نمیگردد کجا از محنت گیتی شوند آزادگان باطل؟ که سوزی سنگ را هرچند، خاکستر نمیگردد بزینت کی توان پوشید عیب بی کمالی را که بی اسلوبی خط گم در آب زر نمیگردد دلی باید که بشناسد حق دلسوزی پندم که بی آیینه روشن قدر خاکستر نمیگردد ز وحشت میرمد زین دل سیاهان گفته واعظ اگر نه ناله اش از کوه هرگز برنمیگردد واعظ قزوینی