واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۸: ای خواجه بخیل که هرگز ندیده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای خواجه بخیل که هرگز ندیده است از شدت فشار کفت سیم و زر فرج موران خرجها نتوانند دخل کرد در خرمن زری که شود از کف تو دج وعد و وعید جنت و نارت، بحج نبرد شاید برد خرید و فروش منا بحج گر کنی زشت، ز پند من دلریش مرنج چون ترا فصد ضرورت بود، از نیش مرنج گر عزیزی بتو بد کرد، مرنجان زو دل ور برنجد دل از او، زدل خویش مرنج نیست در قسمت حق، ره کمی و بیشی را گر کم آید بنظر رزق تو یا بیش مرنج اهل دل را، زغم دوست، جگرها ریش است گر تو را در ره او پای شود ریش مرنج آنچه کرده است، نکرده است جز از جهل ای دوست از بد واعظ دلخسته درویش مرنج واعظ قزوینی