واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۱۹۵: آید چو مرگ هستی پیرو جوان یکیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آید چو مرگ هستی پیرو جوان یکیست در پیش برق، سبزه تر با خزان یکیست از هیچکس، بجز دوزبانی ندیده ایم خلق زمانه را همه گویی زبان یکیست منعم ز حال مردم بی برگ غافل است در پیش سرو، فصل بهار و خزان یکیست فرق هنر ز بی هنری، قدردان کند میزان چو نیست، قدر سبک با گران یکیست گند دماغ آرد، اگر ایستد دو روز مال جهانی فانی و آب روان یکیست یک درد بود، در دل مجنون و کوهکن گر نسخه ها جداست، ولی داستان یکیست آن کرد با من او، که به پروانه کرد شمع خوبان شهر را همه گویی زبان یکیست واعظ چراغ محفل دلها کلام ماست زآن رو که با زبان دل ما شمع سان یکیست واعظ قزوینی