واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۲: پیری رسید و، قامت از آن در خمیدن است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پیری رسید و، قامت از آن در خمیدن است کز پای، وقت خار علایق کشیدن است مقراض وار شد چو قد از پیریم دوتا معلوم شد که از همه وقت بریدن است نور نگه بدامن مژگان کشید پای یعنی که وقت پای بدامن کشیدن است چین بر رخم چگونه نیفتد؟ که روز وشب چون عمر، باد تند روی در وزیدن است دیگر بگو چه تخم امل میتوان فشاند؟ اکنون که وقت سبزه ز خاکم دمیدن است سیب ذقن گزیدن خوبان، دگر بس است هنگام پشت دست بدندان گزیدن است برچیده میشود چو بساط بزرگیت دیگر چه جای این همه بر خویش چیدن است دامان دل بچنگ هوس میدهی کنون کز دست خویش، وقت گریبان دریدن است دستت بزیر سنگ دوصد بار مانده است اکنون که وقت دست ز دنیا کشیدن است از کار شد دو بال جوانی و، پیریت دل در هوای عیش همان در پریدن است خوش نوبهار عمر به تعجیل میرود برخیز چشم من، که علاجش دویدن است افگنده عقل طوق گریبان بگردنم زور جنون کجاست؟ که روز دریدن است از یار و دوست، وقت سلام وداع شد قامت مرا برای همین در خمیدن است واعظ خموش، موعظه گفتن دگر بس است من بعد وقت موعظه خود شنیدن است واعظ قزوینی