واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۱: غازه را آتش از آن چهره دگر در جان است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غازه را آتش از آن چهره دگر در جان است حوض آیینه ز رخسار تو گلریزان است در نظر مد نگاهیست که خوابانده ز شرم چه رساییست که با قامت آن مژگان است چون وفا، پیشه عشق است و جفا شیوه حسن من همه اینم و، آن شوخ سراپا آن است فیض، پروانگی محفل ما چون نکند؟ که چراغش ز صفای قدم یاران است میکند ناله جانسوز تو آخر کاری ای دل آسوده نشین، مرد تو در میدان است در جهان گردد افکار تو هر سو، چه عجب؟ زآنکه گفتار تو واعظ گهر غلتان است واعظ قزوینی