واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۱۲۰: کجا عاقل بهستی دل نهاده است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کجا عاقل بهستی دل نهاده است که ما خاکیم و، دوران گردباد است چنین گر می شود اوقات ما صرف به ما این زندگانی هم زیاد است بیابی از تواضع هر چه خواهی که خاک پا شدن خاک مراد است کشد تیغ زبان طعن بر خویش جگر داری که با خود در جهاد است رسیدن تیغ را در دم بمقصد ز دوری از رفیق کج نهاد است خموشی عالم امن و امانست سخن چون در میان آمد، فساد است ز بس سرگشتگی پیچیده با ما نسیم گلشن ما، گردباد است بخود گر دوستی، دشمن میندوز که کم صد دوست، یک دشمن زیاد است بود خرج زبان از کیسه دل قلم را روسفیدی از مدادست نباشد مشتری جنس هنر را گران قیمت چو شد کالا، کساد است نفهمد گر کسی، نقص سخن نیست چه غم خط را، کسی گر بیسواد است؟ چو وا شد غنچه، خواند در کتابش که آخر بستگیها را گشاد است به یکتایی، شوی ممتاز از خلق کجا یک از عددها در عداد است بود هرچند حق، کم گوی واعظ که کم قدر تو از حرف زیاد است واعظ قزوینی