واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۸: رفت عهد شباب و، دندان ریخت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفت عهد شباب و، دندان ریخت رگ ابری گذشت و، باران ریخت شد جوانی، نماند در سر شور رعشه پیری این نمکدان ریخت تنگدل چند از غم رفتن؟ برگ خود گل بروی خندان ریخت سست شد پا، ز سیل رفتن عمر کاخ تن، عاقبت ز بنیان ریخت روزگارم، به نازکی پرورد چون گلم، عاقبت ز دامان ریخت بود مانند گریه شادی در جوانی چو عقد دندان ریخت جز گل خاریم، نشد حاصل ز آبرویی که پیش دونان ریخت شعر نتوان بهر جمادی خواند گوهر خود بخاک نتوان ریخت کلک واعظ نریخت لعل خوشاب خون دل بود، کو ز مژگان ریخت واعظ قزوینی