واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۵۲: شد دماغ از سنبل او بسکه سودایی مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شد دماغ از سنبل او بسکه سودایی مرا خوشتر آید نکهت گلهای صحرائی مرا بسکه از سودای زلفش میکنم دیوانگی گشته بر سر جمع داغش چون تماشائی مرا چون ندارم چشم فیض از تیره روزان جهان گشته میل سرمه، شمع راه بینایی مرا در جوانی میگرفتم من که تیغ از دست کوه عاقبت پیری گرفت از دست گیرایی مرا عیشها با عیشهای رفته خود میکنم چون عصا برپای دارد یاد برنایی مرا همچو پاکان میتوانم دست بر خاطر نهاد دست تا گردیده پاک از چرک دنیائی مرا می نهد هرکس قدم در خانه ام دزد من است زآنکه مالی نیست دیگر غیر تنهایی مرا طعن عریانی مزن واعظ که از سلطان عشق بی سر و پاییست تشریف سراپایی مرا واعظ قزوینی