واعظ قزوینی
غزل ها
شمارهٔ ۴۹: برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برده از بس فکر آن شوخ کمان ابرو مرا موی ابرو گشته موی کاسه زانو مرا دورباش غیرتم بنگر، که در خاک درش جای ندهد هرگز این پهلو به آن پهلو مرا بسکه از سیلاب غم سنگ وجودم سوده است میتواند شد فلاخن پیچش هر مو مرا این قدر فیضی که من از بیزبانی برده ام ترسم آخر شکر خاموشی کند پرگو مرا در طریق معرفت، فکرم به هر جانب دوید هرزه رفت آب حیات، از تنگی این جو مرا بر سر من، فکر دنیا بین چه سوداها فگند؟ پر ز شور این کاسه شد، از کاسه زانو مرا غیر مدح خامشی، واعظ نمیگویم سخن گر گذارد ذوق خاموشی بگفت و گو مرا واعظ قزوینی