اهلی شیرازی
غزل ها
شمارهٔ ۵۱۹: گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد جان خود کجا ماند دمی کآن آفت جان در رسد صد جان بهر مویی رود بر باد اگر آن شاخ گل در جمع سرمستان خود کاکل پریشان در رسد ایمرغ جان خود نامه بر موقوف قاصد هم مشو ترسم که تا قاصد رسد ناگاه فرمان در رسد مارا گریبان گر درد از دست غم نبود عجب جایی که سرمستی چنین دست و گریبان در رسد چون سبزه باز از خرمی سر برزنم از خاک اگر بر خاک آن سرو روان چون آب حیوان در رسد چوگان زلف او سرم گو کرد، گو باش اینچنین باشد که یکبار دگر این گو بچوگان در رسد اهلی کجا دستش دهد گل چیدن از باغی چنین باشد بخار راه او در باغ رضوان در رسد اهلی شیرازی