اهلی شیرازی
غزل ها
شمارهٔ ۴۷۸: نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود این بود کان نور چشم از دیده من میرود دست من گیرید یا دامان او کز رفتنش پایم از جا صبرم از دل جانم از تن میرود همچو برق از دیده رفت آن شوخ خرمن سوز من وه که از آه درون دودم به خرمن میرود دامن چون دامن صحراست دایم لاله زار بسکه خون دل ز چشمم تا بدامن میرود چشم ما گلشن شد از خون جگر و آن سروناز میگذارد چشم ما و سوی گلشن میرود خلق پندارند کاتش در سرای من فتاد شب چو دود دل ز آهم سوی روزن میرود سوی گلشن آن پری با مردم بیگانه رفت اهلی دیوانه از جورش بگلخن میرود اهلی شیرازی