کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۳۷: طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان که چون زر سرخ روبنهاست عاشق را ز رخ دردی دلا جز خون مزگانی نرفت از پیش یک کارت درون ریش درویشی مگر پیموجب آزردی گرت ئیت نه روی اوست از هر سجده در قبله بگیر از سر نماز خود که در نیت خطا کردی بروی زرد بنمایم نشسته خاک کویت را به عقبی گر به پرسندم که از دنیا چه آوردی غم و اندوه بی یاریز بیدردان نباید خوش کمال اینها نرا زید که صاحب دردی و فردی کمال الدین خجندی