کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۹۸۶: بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی ز عشق آب حیاتی ز عقل ملح اجاجی درین مرقع اگر چون کلاه صاحب ترکی ز قالب ارچه شوی دور بر سر همه تاجی اگر به شیوه منصور دم زنی ز اناالحق یقین شود دم آخر که چند مرده حلاجی بعلم و عقل فرو ماندی از همه عجب است این که فیل داری و اسب و پیاده چون شه عاجی مگر دماغ تو صوفی به بانگ چنگ شود تر که از قدح نکشیدی عظیم خشک مزاجی درون دل بفروز ای خیال دوست که ما را هزار درد اگرت هست ازو کمال مخور غمی درین سراچه تیره تو نور بخش سراجی چو درد دوست بود قابل هزار علاجی کمال الدین خجندی