کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۸۴۷: دل است جایش و با دیده فتاده به خون
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل است جایش و با دیده فتاده به خون بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون عجب مدار که پروانه شب نیارامید که شمع لیلی حسن است و عاشقش مجنون فزون ز ماه نوست ابرویت به صد خوبی که صد بود چو بگیرند در حساب دو نون چو همنشین قدت شد دل اضطراب نمود ز دل سکون رود ار با لف شود مقرون به عنکبوت بگوئید تا به یک در مگس تن نزار من آرد به خانه بهر ستون ز دیده خون درون دل چو نشستی نه ایستاد دمی و بدین وجه رفت تا اکنون از جور نند لبی گرم رفت اشک کمال به تازیانه شیرین دونده شد گلگون کمال الدین خجندی