کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۳۹۶: دزد دلهاست سر زلف تو زانش بستند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دزد دلهاست سر زلف تو زانش بستند می برد بند خود آخره نه چنانش بستند رسن زلف تو پیوند دل و جان بگسسته چه سببه بود که بر رشته جانش بستند خواست بانکهت تو دم زند از شیشه گلاب بردندش همه بر روی و دهانش بستند در چمن پیشگل از لطف تو رمزی می رفت آب شوریدگیی کرد روانش بستند هجر کشته است به آن غمزه و ابرو ما را این همه جرم چه بر تیر و کمانش بستند بر سر آتش غم سوخت کباب جگرم گوئیا بر دل خونابه چکانش بستند زخم هر نیر که آمد ز تو بر جان کمال مرهمی بود که بر ریش نهانش بستند کمال الدین خجندی