کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۸: هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هست آن چشمیم و باز آن چشم میجوئیم مست پیش بالابش حدیث سرو می گوئیم پست نیست هست گفتند آن دهان را هر چه می گویند نیست گفتند آن میانرا هر چه می گویند هست دل شکست از غصه کآن ابرو ز چشم انداختش شیشه پر خون بود از طاقی در افتاد و شکست خون دل در هر رگ از شادی بجست از جای خویش چون به قصد خون من از شست تو تیری بجست گفته بود از غمزه پیکانها نشانم در دلت هرچه گفت آن سنگدل بک یک مرا در دل نشست مرحبانی داشت دل مقصود ازان مقصود دل مرحبا ای دل گرت مقصود خواهد داد دست تیم کشته مانده بود از نیم ناز او کمال یک دو شیوه گر نمی کرد آن دو چشم نیم مست کمال الدین خجندی