کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۵: رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رخسار دلفروزت خورشید بیزوال است پیداست مه که پنهان از شرم آن جمال است آن رغ کشیده دامی گرد قمر که زلف است وآن لب نهاده داغی بر جان ما که خال است زینسان که چون میانت شد جسم ما خیالی اکنون امید وصلی ما را به آن خیال است چون زلف و عارض تو دور و تسلسل آمد آن هر دو گر به بینند اهل نظر محال است درد و غمت نشاید بر ما حرام کردن کانعام پادشاهان درویش را حلال است حد جواب سلطان نبود کمال ما را در حضرت سلاطین رسم گدا سوال است نقشی از آن جمال است در حسن مطلع ما خود مقطعش چه گویم در غایت کمال است کمال الدین خجندی