محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۶۰: چو مینماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو می نماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری بخشم گفتی، نمی گذارم، که زیر تیغم، برآوری دم مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم به خواب کس را نمی گذرام ز بس که دارم فغان و زاری نه همزبانی، که من زمانی، باو شمارم، غمی که دارم نه نیک خواهی که، گاهگاهی، ز من بپرسد، غم که داری به درد از آنرو، گرفته ام خو، به خاک از آن رو، نهاده ام رو که عشق کاری، نباشد الا، به دردمندی، ز خاکساری اگرچه کردم، چو بلبل ای گل، در اشتیاقت، بسی تحمل ز باغ وصلت، گلی نچیدم، جز این که دیدم، هزار زاری همیشه گوئی، که محتشم را، برآرم از جا، درآرم از پا ز پا درآید، ز جان برآید، شبی که مستش، تو در برآری محتشم کاشانی