حسن غزنوی
قطعه ها
شمارهٔ ۲۳: همای عافیت آن روز از قفس بپرید - که در دمادم یک استخوانش صد سگ دید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همای عافیت آن روز از قفس بپرید که در دمادم یک استخوانش صد سگ دید مشو ز نیک و بد چرخ نیک و بد زنهار که نیک او ز بد و سر ز پای نیست پدید بر آسمان و زمین همچو صبح گل هرگز نه خنده زد که نه در حال خنده جامه درید ز دام دهر حذر کن که صد هزاران مرغ در اوفتاد که یک دانه امید نچید مباش طالب مال و جمال کس کاینجا ز خون کنند عروس وز آب مروارید خیال مردن در خواب هم نمی بینی اگر چه صبح قیامت ز عارضت بدمید هزار جانش فدا کاندرین عدم خانه چو عنکبوت کفن هم به دست خویش تنید گشاده دار درت پیش از آنکه بسته شود درآن دهان چو قفلت زبان همچو کلید میان ببند چو گردون و گوشه بنشین که قطب گشت هر آنکس که گوشه بگزید چرا یگانه عالم شد آفتاب از آنک زخود علایق انجم به تیغ تیز برید حسن غزنوی