هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۲۰۰: آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش ای که از عاشق خود دیر خبر می پرسی زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش آه سرد از دل پر درد کشیدم سحری غافلان نام نهادند: نسیم سحرش من که رشک آیدم از خال سیه بر لب او چون پسندم که نشیند مگسی بر شکرش؟ همچو فرهاد بهر کوه که بردم غم خویش زیر آن بار گران سنگ شکستم کمرش زاهد از عشق بتان خواست مرا توبه دهد مدعی بین، که خدا عقل نداد اینقدرش گر دلم زار شد از عشق بتان، غم مخورید بگذارید، که می خواهم ازین زار ترش لاله بر خاک شهید تو جگر گوشه ماست که برآورده بداغ دل خونین جگرش منظر چشم هلالی وطنش باد، که هست میل هم صحبتی مردم صاحب نظرش هلالی جغتایی