هلالی جغتایی
مثنوی شاه و درویش
بخش ۲۱ - دیدار شاه از بام در شب ماه روشن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد و جا گرفت بر لب بام روی بنمود همچو ماه تمام آمد و بر کنار بام نشست دید درویش را که رفته ز دست رخ به خوناب دیده می شوید با دل غم کشیده می گوید: کارم از دست شد چه کارست این؟ الله! الله! چه کار و بارست این؟ آه ازین بخت و طالعی که مراست وای ازین عمر ضایعی که مراست تا به کی سینه پاره پاره کنم؟ وای من! وای من! چه چاره کنم؟ چاک چاکست دل به خنجر و تیغ حیف! حیف از دلم! دریغ! دریغ! آه! ازین بخت و طالعی که مراست وای! ازین عنر ضایعی که مراست من کیم؟ آن که شمع بزم افروخت شعله ای جست و خانمانم سوخت من کیم؟ آن که آب حیوان جست بر لب چشمه دست از جان شست من کیم؟ آن که رنج هجران برد سیر نادیده روی جانان، مرد نیست غیر از وصال او هوسم آه! اگر من به وصل او نرسم گر نمیرم درین هوس فردا کار من مشکلست پس فردا شاه چون گوش کرد زاری او بهر تسکین بی قراری او گفت: برخیز و اضطراب مکن غم فردا مخور، شتاب مکن زان که من بعد ازین چه صبح و چه شام آیم و جا کنم به گوشهٔ بام بر لب بام قصر بنشینم تا گروه کبوتران بینم تو هم از دور سوی من می بین در و دیوار کوی من می بین ای خوش آن دم که دوست دوست شود! یار آن کس که یار اوست شود روی خود آورد به جانب دوست طالب او شود که طالب اوست عشق با یار دل نواز خوش ست بلکه معشوق عشقباز خوش ست هلالی جغتایی