سلیمی جرونی
شیرین و فرهاد
بخش ۸۴ - حکایت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدستم که یک باری جوانی دل خود داده بد با دلستانی دلش چون گیسویش همواره در تاب نه روز آرام بودش نی به شب خواب بسی کوشید تا من بعد ده سال به وصلش رهنمونی کرد اقبال چو خلوت کرد و با محبوب بنشست طمع می خواست تا سویش کشد دست که ناگه آن پری در لرزه افتاد دل عاشق شد از این غصه ناشاد بدو گفت از که می ترسی غمی نیست که اینجا هیچ کس نامحرمی نیست جوابش داد آن معشوق عاقل که ای عاشق مرو پر از پی دل که مخلوق ار چه اینجا نیست ظاهر ندارم شک که خالق هست حاضر چو گفت این عاشق از غیرت برافروخت و زان آتش هوای خویشتن سوخت که تا دانی که هر کو هست با دوست نباشد شک که لاشک دوست با اوست میفت از ره مخور بازی به شاباش به هر حالی که هستی با خدا باش سلیمی جرونی