جمال الدین اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۳: یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد برحال من مسکین روزی نظرت افتد گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد گویند برو بنشین در سایه زلف او باشد که ازو کاری در یکدگرت افتد در سایه تو جایم چون باشد تا هر روز خورشید دوبار آید برخاک درت افتد گفتم که بجان بوسی در خشم شدی با من ایدوست ندانستم گفتم مگرت افتد هر چند ترا عادت خونریختنست ایجان با ما زسر عادت برخیز اگرت افتد یارب که چو من بادی تو برد گری عاشق تا سنگدلی چون خودجائی بسرت افتد جمال الدین اصفهانی