منوچهری دامغانی
قصاید و قطعات
شماره ۳۱: مرا خورشید کرد آبستن از دور
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به دهقان کدیور گفت انگور مرا خورشید کرد آبستن از دور کمابیش از صد وهفتاد شد روز بدم در بستر خورشید پر نور میان ما، نه عقدی، نه نکاحی نه آیین عروسی بود و نه سور نبودم سخت مستور و نبودند گذشته مادرانم نیز مستور شدم آبستن از خورشید روشن نه معذورم، نه معذورم، نه معذور خداوندم نکال عالمین کرد سیاه و سرنگونم کرد و مندور من از اول بهشتیوار بودم رخ من بود چون پیراهن حور خداوندم زبانی روی کرده ست سیاه و لفجن و تاریک و رنجور گماریده ست زنبوران به من بر همی درد به من بر پوست زنبور همی خواهم من ای دهقان که امروز بگیری خنجری مانند ساطور به خنجر حنجر من باز بری نشانی مر مرا بر پشت مزدور بکوبی زیر پای خویش خردم دو کتف من بسنبانی چو شاپور به چرخشت اندر اندازی نگونم ز پشت و گردن مزدور و ناطور لگد سیصد هزاران بر سرمن زنی، وز من بدان باشی تو مامور بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور بگیری خون من چون آب لاله چو قطرهٔ ژاله و چون اشک مهجور فروریزی به خم خسروانی نظرداری درو یک سال محصور مگر باری ز من خشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور پس آنگاهی برون آور ز خمم چو کف دست موسی بر که طور به یاد شهریارم نوش گردان به بانگ چنگ و موسیقار و طنبور منوچهری دامغانی