فرخی سیستانی
قصاید
شمارهٔ ۲۱ - در تقاضا و مدح محمدبن محمودبن ناصر الدین گوید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای همه ساله زخوی تو دل سلطان شاد دل سلطان همه سال از خوی تو شادان باد با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد زانکه استاد تو اندر همه کاری پدرست چون پدر گشتی اندر همه کاری استاد کیست کز نعمت زر تو و از بخشش تو کار ویران شده خویش نکردست آباد خوی نیکوی تو بر ما در اندوه ببست در اندوه ببست و در شادی بگشاد مر مرا باری از بخشش پیوسته تو نشناسند همی خانه ز کرخ بغداد لعبتان دارم شیرین سخن و رومی روی مرکبان دارم ختلی گهر و تازی زاد همه نیکویی دارم بکف از دو کف تو بس نکویی که مرا بود از آن دو کف راد روی آن جاه و بزرگی که ز تو یافته ام زان قبا خواهم کردن که مرا خواهی داد من قبای تو نه از بی ادبی خواسته ام وین سخن نیز نه از بی ادبی کردم یاد نه همی گویم چیزی کن کان خلق نکرد نه همی گویم رسمی نه کان کس ننهاد پدر تو ملک مشرق و سلطان جهان دل و جانم را کرده ست بدینمعنی شاد تو همان کن که پدر کرد که مداحانرا آنچه داده ست مرآنرا ببزرگی بدهاد فرخی سیستانی