عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۵۳: دل و جان بردگی بودند و من افسانه شان کردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل و جان بردگی بودند و من افسانه شان کردم چراغ خانقاه شیخ و آتش خانه شان کردم ز بیم هجر و امید وصال آشفته دل بودم ز حیرت آشنا گشتم، ز خود بیگانه شان کردم ز سوز مهوشان درد چندان سوختم خود را که بر شمع مزار خویش پروانه شان کردم سبوها دوش در مستی شکستم، لیک یک یک را دگر بر چیدم و بوسیدم و پیمانه شان کردم به بزم بی غمان دوشینه بودم میهمان، عرفی ز بس کز بهر دل بگریستم دیوانه شان کردم عرفی شیرازی