عبید زاکانی
قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در ستایش شاه شیخ ابواسحق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای شکوهت خیمه بر بالای هفت اختر زده هیبت بانگ سیاست بر شه خاور زده شیخ ابواسحق سلطانیکه از شمشیر او مهر لرزانست و مه ترسان و گردون سرزده دولت اقبال در بالای چترت دائما همچو مرغابی سلیمانی پر اندر پر زده هر کجا صیت تو رفته خطبه ها آراسته هر کجا نامت رسیده سکه ها بر زر زده روز اول مشتری چون دید فرخ طالعت در جهانگیری به نامت فال اسکندر زده بندگانت پایه بر عرش معلی ساخته پاسبانانت علم بر طارم اخضر زده هرکجا فیروز بختی شهریاری صفدری از دل و جان لاف خدمتکاری این در زده از قبولت هرکه او چوگان دولت یافته گوی در میدان این ایوان مینا در زده مطربان بزم جان بخشت به هر آوازه ای طعنه ها بر نغمهٔ ناهید خنیاگر زده ابر دستت بر جهان باران رحمت ریخته برق تیغت درنهاد دشمنان آذر زده هرکجا شه عزم کرده همچو فراشان ز پیش دولتنجا سایبان افراخته چادر زده با سپاهت هرکه یک ساعت به پیکار آمده از دو پیکر زخمها یا بیش بر پیکر زده هم سماک رامحش صد تیر در دل دوخته هم شهاب رایتش صد تیر بر مغفر زده داده هر روز آستانت را چو شاهان بوسها هر سحر کز جیب گردون جرم خور سر بر زده تا ابد نام تو باقی باد و نام دشمنت همچو مرسوم منش ناگه قلم بر سر زده عبید زاکانی