شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱: کو جذبه که آن بستاند مرا از من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کو جذبه که آن بستاند مرا از من کو جرعه که تا گردم فارغ از من کو باده ئی که تا بخورم بیخبر شوم از خویشتن که سخت ملولم ز خویشتن کو آن عزیز مصر ملاحت که تا دمد یک دم خلاص یوسف جان را از جنس تن کو ساقی موءید باقی که در ازل بودی مدام نقل و میم زان لب و دهن در حالتی چنین که منم دردمند عشق درمان دردمن نبود غیر درد من ای ساقی که مستی از باب دل تست از روی مرحمت نظری بر دلم فکن چشمت بیک کرشمه تواند خلاص داد چون من هزار خسته درون را از این فتن مشکن دل شکسته مارا که پیش از این از خود شکسته است از آن زلف پر شکن در حلق جان مغربی انداز زلف خود اورا بدست خویش برار از چه بدن شمس مغربی