شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۹۵: دیده سرگردان و نور دیده دایم در نظر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیده سرگردان و نور دیده دایم در نظر چشم در منظور ناظر لیک از وی بیخبر گرچه عالم را بچشم دوست بیند دیده لیک از بصر پنهان بود پیوسته آن نور بصر دل بسان کوی سرگردان و غافل زان که او وز خم چوگان زلف دوست باشد مستقر نیست بیرون از خم چوگان زلفش یکزمان دل که چون گوئی همیگردد در این میدان پسر من نمیدان که عالم چیست یا خود کیست این عقل و نفس و جسم و چرخش خوانی و شمس و قمر با همه سرگشتگی و جنبش و نور و صفات بیخبر گردون و ز گردون ماه از هر خور ز خور ایدل ار خواهی بببینی دلبران را عیان پاک و صافی ساز خود را آنگهی در خود نگر در صفای خویشتن باید رخ دلدار دید زانکه تو آیینه و دوست در تو جلوه گر چونکه مطلوب تو از تو نیست بیرون بعد ازین مغربی در خویشتن باید ترا کردن سفر شمس مغربی