شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۷۳: جانم از پرتو روی چنان میگردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانم از پرتو روی چنان میگردد که دل از آتش او آب روان میگردد هرچه پیداست نهان میشود از دیده جان چون بر آندیده جمال تو عیان میگردد هر که از تو اثر نام و نشان می یابد از خود او بی اثر و نام و نشان میگردد چون ز جان، جان جهان جمله نهان گشت بکل آنچه جان طالب آنست، همان میگردد دل چو کَونی است که اندر خم چوگان ویست روز و شب بیسر و بی پای از آن میگردد حسن مجموع جهان در نظرم می آید چونکه بر روی تو چشم نگران میگردد چو بتم گه بلطافت نظری می فکند ز لطافت تن من جمله چو جان میگردد گرچه پیداست رخ دوست چو خورشید ولی هم ز پیدائی خود باز نهان میگردد آنکه او منعقد جان و دل مغربی است مغربی در طلبش گرد جهان میگردد شمس مغربی