شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۲۴: چنان مستم چنان مستم چنان مست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنان مستم چنان مستم چنان مست که نه پا دانم نه از سر نه سر از دست جز آنکس را که مست از جام اویم ندانم در جهان هرگز کسی هست بکلی خواهم از خود گشت بیخود اگر باده دهد ساقی ازین دست دلم عهدیکه بسته بود با کَون چو شد سرمست آن مجموع بشکست خرد بیرون شد آنجا کو درآمد روان برخاست از پیشش چو بنشست بود یکسان بر من مست و هشیار هر آنکو نیست زینسان نیست سرمست کسی کو جز یکی هرگز ندانست چه میداند که پنجه چیست یا شصت ز بالا و ز پستی در گذشتم کنون پیشم نه بالا ماند و نی پست مجو ور نه رواق چار طاقش کسی کز حبس شش سوی جهان جَست برو ناید مگر در قاب قوسین چو تیر دل جَهَد از قبضه شست اگر ور مشرق و مغرب نگنجد چو ذات مغربی از مغربی رَست شمس مغربی