شمس مغربی
غزلیات
شمارهٔ ۲۳: ساقی باقی که جانم مست اوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ساقی باقی که جانم مست اوست باده در داد کان بیرنگ و بوست بی دهن جان باده را در کشید کاو منزه از خم و جام و سبوست نور می در جان و در دل کار کرد نار وی در استخوان و مغز و پوست دیدم از مستی چو مستی را قفا عالمی را بی قفا دیدم که روست چون حجاب ما یقین شد مرتفع هردو عالم را بکل دیدم که اوست مهر بکد آنرا که ذره خواندمی بحر بود آنرا که می گفتم جوست زشت و نیکو می نمود اما نبود هر کرا من گفتمی زشت و نکوست هر کرا دشمن همی پنداشتم آخرالامرش چو دیدم بود دوست مغربی چون اختلافی نیست هیچ رو زبان درکش چه جای گفتگوست شمس مغربی