سیف فرغانی
قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۰۲: ایا سلطان لشکرکش بشاهی چون علم سرکش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ایا سلطان لشکرکش بشاهی چون علم سرکش که هرگز دوست با دشمن ندیده کارزار تو ملک شمشیرزن باید، چو تو تن می زنی ناید ز تیغی بر میان بستن مرادی در کنار تو نه دشمن را بریده سر چو خوشه تیغ چون داست نه خصمی را چو خرمن کوفت گرز گاوسار تو عیالان رعیت را بحسبت کدخدایی کن چو کدبانوی دنیا شد برغبت خواستار تو مروت کن، یتیمی را بچشم مردمی بنگر که مروارید اشک اوست در گوشوار تو خری شد پیشکار تو که دروی نیست یک جو دین دل خلقی ازو تنگست اندر روز بار تو چو آتش برفروزی تو بمردم سوختن هردم ازان کان خس نهد خاشاک دایم بر شرارتو چو تو بی رای و بی تدبیر او را پیروی کردی تو در دوزخ شوی پیشین و از پس پیشکار تو بباطل چون تو مشغولی ز حق و خلق بی خشیت نه خوفی در درون تو نه امنی در دیار تو نه ترسی نفس ظالم را ز بیم گوشمال تو نه بیمی اهل باطل را ز عدل حق گزار تو بشادی می کنی جولان درین میدان، نمی دانم در آن زندان غم خواران که باشد غمگسار تو بپای کژروت روزی درآیی ناگهان در سر وگر سم بر فلک ساید سمند راهوار تو سیف فرغانی