سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۵۲۹: تویی که عارض رخسار دلستان داری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تویی که عارض رخسار دلستان داری دلم بغمزه ربودی و قصد جان داری تو بوستان جمالی و ناشکفته هنوز هزار غنچه بر اطراف بوستان داری بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان ترا همی رسد ار سر بر آسمان داری چو در کنار نیایی کجا توان دیدن دقیقه یی که تو از لطف در میان داری من ار ز پای درآیم ترا چه غم که چو من هزار عاشق سرگشته در جهان داری میان زمره خوبان مرا دلی گم گشت توی ز جمله این دلبران که آن داری ز دوستی تو کارم بکام دشمن شد روا بود که چنین دوست را چنان داری غمت بجان بخریدم خدات مزد دهاد کز آن متاع نفیس اینچنین زیان داری ز خاک درگه تو زآن مرا نصیبی نیست که آب دیده خلقی بر آستان داری مدام سبز بود گلشن محبت ما اگر تو آب سخن اینچنین روان داری تو آن مهی که ترا گفت سیف فرغانی حدیث یا شکرست آن که در دهان داری سیف فرغانی