سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۵۲۲: بکرشمه اگر از عاشق خود جان ببری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بکرشمه اگر از عاشق خود جان ببری تو براهل دل ای دوست زجان دوستری بود معشوقه پرویز چو شکر شیرین ای تو شیرین تر ازو خسرو بی داد گری پای آن مسکین چون دست سلاطین بوسید که تو باری ز سر زلف بدو درنگری چون نبخشید بآتش اثری زآب حیات خاک راهی که تو چون باد برو می گذری در هوای مه روی تو بشب هرکه بخفت روز وصل تو بیابد بدعای سحری دیده عقل چو اعمی رخ خوب تو ندید ور برافروخت چراغی ز علوم نظری آدمی وار اگر انس نگیری چکنم تابدست آرمت ای دوست بافسون چو پری بنده از عشق تو گه عاقل وگه دیوانه خاک از باد گهی ساکن وگاهی سفری روح مرده است اگر دل نبود زنده بعشق مرد کورست چو در چشم بود بی بصری بلبل مهر تو در باغ دلم دستان زد چه کند بنده که چون گل نکند جامه دری چون توانم رخ تو دید چومن بی دولت (بخت آیینه ندارم که در او می نگری) سیف فرغانی چندانکه خبر گویی ازو تا ترا از تو خبر هست ازو بی خبری تا ننوشی (چو) عسل تلخی اندوهش را دهنی از سخنت خوش نشود گر شکری سیف فرغانی