سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۵۱۹: بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری نمانده است ز هشیاری اندرو اثری می مشاهده تو بجام نتوان خورد که من چو چشم تو مستم بجرعه نظری اگر چو آب بگردی بگرد روی زمین در آب و آینه بینی چو خویشتن دگری ترا بدیدم و بر من چو روز روشن شد که آفتاب بزاید ز مادر و پدری بپیش آن لب رنگین که رشک یاقوتست عقیق سنگ نژادست و لعل بدگهری گمان مبر که ز کوی تو بگذرد همه عمر کسی که دید ترا همچو عمر برگذری بعشق باختن ای دوست با تو گستاخم بدان صفت که زمن رشک می برد دگری بگرد تنگ شکر چون مگس همی گردم ولی چه سود مرا دست نیست بر شکری ز روز ما که بمحنت رسد بشام چه غم ترا که در شب زلفست روی چون قمری تو نازپرور از آن غافلی که شب تا روز دلم زانده تو چون همی کند جگری کلاه شاهی خوبان چو تاج بر سر نه کزین میانه تو بر موی بسته ای کمری ز روی صدق بسی سر زدم برین دیوار بدان امید که بر من شود گشاده دری ز تر و خشک جهان بیش ازین ندارم من برای تحفه تو جان خشک و شعر تری خجل بمانده که عیب سیاه پایی خویش چگونه پوشد طاوس جلوه گر بپری کلاه دار تمناست سیف فرغانی که تاج وصل تو دارد طمع بترک سری سیف فرغانی