سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۵۱۰: ای توانگر در خود برمن مسکین بگشای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای توانگر در خود برمن مسکین بگشای بیخودم کن نفسی وبخودم ره بنمای روی بنمای که چون جسم بجان محتاجست دل بدیدار تو ای صورت تو روح افزای سوی میدان تفاخر شو ودر پای فگن زلف چوگان سرو گوی از همه خوبان بر بای بر سر کوی تو تا چند بآب دیده خاک را رنگ دهیم از مژه خون پالای در ره عشق تو گردست کسی برتابد من بسر سیر کنم گر دگری کرد بپای پیش سلطان تو یک بنده بود جمع ملوک زیر ایوان تو یک حجره بود هر دو سرای ما بهمت زسلاطین بگذشتیم ارچه اندرین شهر غریبیم ودرین کوی گدای بر سر خاک در دوست اگر زر یابیم بر نگیریم و چو خاکش بگذاریم بجای سیف فرغانی از بخت مدد خواه که هست سر بی مغز تو پیمانه سودا پیمای سیف فرغانی