سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۷۰: دلا با عشق کن پیمان و می رو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلا با عشق کن پیمان و می رو قدم در نه درین میدان و می رو درین کو خفتگان ره نوردند درآ در زمزه ایشان و می رو دل اندر بند جان جانان نیابی زجان برگیر دل ای جان و می رو ترا آن دوست می خواند بر خود تو نیز آن دوست را می خوان و می رو بدل هشیار باش و اندرین راه مکن اندیشه چون مستان و می رو چو در راه آمدی از هستی خود سری در هر قدم می مان و می رو اگر چه نفس تو اسبیست سرکش درین ره چون خرش می ران و می رو برو گر دست یابی برنشینش ولی پایی همی جنبان و می رو وگر در ره بزادت حاجت افتد از آب روی خود کن نان ومی رو بره تنها رود ره گم کند مرد درآ در خیل درویشان و می رو تو همچون قطره ای، خاکت خوهد خورد مبر از صحبت یاران و می رو اگر در ره بجیحونی رسیدی درو پیوند چون باران و می رو چو جیحونت به دریایی رسانید قدم بر آب نه آسان و می رو از آن پس گر خوهی چون ابر دربار همی کش بر هوا دامان و می رو بفر سایه خود همچو خورشید گهر می پرور اندر کان و می رو هم از خود می شنو علمی که می گفت خضر با موسی عمران و می رو مدان این راه (را) پایان و می پوی مجوی این درد را درمان و می رو جهان ای سیف فرغانی خرابست منه رخت اندرین ویران و می رو سیف فرغانی