سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۴۳۳: باسر زلف تو صعبست مسلمان بودن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باسر زلف تو صعبست مسلمان بودن با رخت خود نتوان بسته ایمان بودن من چو اندر سر گیسوی تو بستم دل خویش پس مرا چاره نباشد زپریشان بودن گل چو اندام تو می خواست که باشد بنگر کآرزو میکند او را همه تن جان بودن غرقه بحر فراق توام (و)تشنه وصل وینچنین تا بابد بهر تو بتوان بودن کز پی دانه در همچو صدف می شاید غرق دریا شدن و تشنه باران بودن بگدایی درت فخر کنم درهر کوی من که عار آیدم ازخسرو و سلطان بودن گرچه با آتش سودای تو باید چون شمع هر شب ازسوز دل سوخته گریان بودن روز با درد تو از غیر تو مرگی دگرست دل بیمار مرا طالب درمان بودن بی رخ لیلی اگر کوه گرفتم چه عجب من خوکرده چو مجنون ببیابان بودن عشق میدان و درو هست قدم جان بازی با چنین پای توان بر سر میدان بودن؟ سیف فرغانی از خود برو ار مرد رهی تا بخود باشی نتوانی از ایشان بودن سیف فرغانی