سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۹۷: گر دست رسد روزی در پات سرافشانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر دست رسد روزی در پات سرافشانم هر چند نثارت را لایق نبود جانم پیش گل سیمینت چون شاخ خزان دیده با این همه بی برگی از باد زرافشانم گفتم که بجمعیت چون آب روانم کن بادی که همی داری چون خاک پریشانم؟ شکر از تو بدین نعمت ذکریست که کم گویم صبر از تو بدین طاقت کاریست که نتوانم در کار تو از یاران هیچم مددی ناید ای جمله مدد از تو مگذار بدیشانم گر عشق بیک بازی صد جان ببرد از من دست آن منست ای جان چون با تو همی مانم زآن صورت جان پرور یادم دهد ای دلبر هر نقش که می بینم هر حرف که می خوانم چون ابر بسی بودم گریان ز فراق تو ای گل بوصال خود چون غنچه بخندانم شاهین جهانگیری از دام برون رفته با دست نمی آیی چندانت که می خوانم من بلبلم و هرگز زین شهره نوانکند بی برگی شاخ گل خامش بزمستانم من در طلب وصلت چون سیف نیم خاکی ریگم، نتوان کردن سیراب ببارانم سیف فرغانی