سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۹۱: آن توانگر بمعالی که منش درویشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن توانگر بمعالی که منش درویشم کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را دوست برخاست وبنشاند بجای خویشم هرچه آن دشمن بود چو افگندم پس اندرین راه جزآن دوست نیامد پیشم تا تونبض من بیمار نگیری ای دوست درد من دارو ومرهم نپذیرد ریشم من همان روز که روی تو بدیدم گفتم کآشنایی تو بیگانه کند با خویشم فتنه دی تیز همی رفت کمان زه کرده گفت جز ابروی او تیر ندارد کیشم از کسانی که درین کوی چو سگ نان خواهند کم توان یافت گدایی که من ازوی بیشم سیف فرغانی ازین سان که گدا کرد ترا؟ آن توانگر بمعالی که منش درویشم سیف فرغانی