سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۷۹: چو برقع ز رخ برگشایی بمیرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو برقع ز رخ برگشایی بمیرم وگر رو بمن کم بنمایی بمیرم ز شادی قرب و ز اندوه دوری گه از وصل و گاه از جدایی بمیرم چرا غم که بی روغنم مرگ باشد و گر روغنم در فزایی بمیرم تو دام منی من ترا طرفه مرغم که گر از تو یابم رهایی بمیرم برافروخت روی تو از حسن شمعی نمی خواست کاز بی ضیایی بمیرم زدم بر سر شمع خود را و گفتم چو پروانه در روشنایی بمیرم ترا برگ من نی و آگه نه ای زآن که من بی گل از بی نوایی بمیرم طبیبی چو تو بر سر من نشسته نشاید که از بی دوایی بمیرم چو گربه درین خانه گر ره نیابم چو سگ بر درش از گدایی بمیرم در آن بارگه گر بخدمت نشایم برین در بمدحت سرایی بمیرم چو مجنون اگر وصف لیلی نیابم سزد گر بلیلی ستایی بمیرم مرا گر ز وصل آن میسر نگردد که در مسند پادشایی بمیرم نه بیگانه ام همچو سیف این مرا بس که با دولت آشنایی بمیرم سیف فرغانی