سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۴۴: ایا سلطان عشق تو نشسته بر سریر دل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ایا سلطان عشق تو نشسته بر سریر دل بلشکرهای خود کرده تصرف در ضمیر دل رئیس عقل را گفتم سر خود گیر ای مسکین چو شاه عشق او بنهاد پایی بر سریر دل ترا از حسن لشکرهاست ای سلطان سلطانان که می گیرند ملک جان و می آرند اسیر دل ز سوزن بگذرد بی شک تن چون ریسمان من اگر مقراض غم رانی ازین سان بر حریر دل درین ملکی که من دارم خراب از دولت عشقت غمت گو کار خود می کن که معزولست امیر دل بدان رخسار چون آتش تنور عشق بر کردی من ناپخته از خامی درو بستم خمیر دل چو مالک بی زیان باشد ز دوزخ هرکه او دارد ز رضوان خیال تو بهشتی در سعیر دل اگر عیسی عشق تو نکردی چاره چشمش بنور آتش موسی ندیدی ره ضریر دل در آ در خانقاه ای جان و در ده صوفیانش را می عشقت، که بیرون برد ازو سجاده پیر دل چو جان را آسیای شوق در چرخست از وصلت بده آبی که در افلاک آتش زد اثیر دل ز عشقت خاتمی گر هست جان چون سلیمان را نگین مهر غیر تو بخود نگرفت قیر دل مداد از خاطر و کاغذ کند از دفتر فکرت برای ذکر تو، وز جان قلم سازد دبیر دل دلم بی غم غمت بی دل نبودستند واکنون شد دل من ناگزیر غم غم تو ناگزیر دل وراورا نیز دریابی چنان مگذار (و) مستش کن که بی آن بدرقه در ره خطر دارد خطیر دل هنوز این دایه گیتی نزاد از مادر فطرت که نوزادان اندوهت همی خوردند شیر دل ز دست هستی خود سر نبردی سیف فرغانی اگر زنجیر عشق تو نبودی پای گیر دل سیف فرغانی