سیف فرغانی
غزلیات
شمارهٔ ۳۱۲: آنچه ز تست حال من گفت نمی توانمش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آنچه ز تست حال من گفت نمی توانمش چون تو بمن نمی رسی من بتو چون رسانمش هر نفسم فراق تو وعده بمحنتی کند هرچه بمن رسد ز تو دولت خویش دانمش زهرم اگر دهی خورم چون شکر وز غیرتو گرشکری رسد بمن همچو مگس برانمش زخم گر از تو آیدم مرهم روح سازمش رنج چو از تو باشدم راحت خویش خوانمش ملکم اگر جهان بود ترک کنم برای تو اسبم اگر فلک بود در پی تو دوانمش تیر که از کمان تو در طرفی روان شود برکنم از نشانه و در دل خود نشانمش مرد طبیب را خبر از تپش جگر دهد خون دلی که همچو اشک از مژه می چکانمش دل بتو داذه ام ولی باز درین ترددم تا بتو چون گذارمش یا ز تو چون ستانمش سیف اگر ز بهر تو مال فدا کند مرا دست بجان نمی رسد تا بتو برفشانمش سیف فرغانی